جذاب وخواندنی
نوشته شده توسط : مجید زارعی

 

می ترسم از خودم ...
 
از خودی که رامش کرده ام ... آرام شده است ... کمی کم غذا 
 
دیگر به هیچ کس نمی پرد ... هیچ کافه ای را با حقیقت روبه رو نمی کند 
 
دیگر سوال هایش را به جان ِ نقاب های کسی نمی اندازد ...
 
آسه میرود ... آسه می آید 
 
می ترسم از روز انفجار ... روزی که از تمام اعتبارها بگذرم
 
خودم را جدی بگیرم و جاده را .. آنقدر خیالم از رفتنی بودنم راحت باشد
 
که به آبروی جا مانده از خودم رحم نکنم ... 
 
میترسم از شب های آرامم ... از لبخندی که تحویل نگرانی های مادر میدهم .. 
 
می ترسم ... از این همه که نیستم .... 
 
از رابین هودی که دیگر به شروود ِ سر کشی هایش سرک نمی کشد 
 
از زورویی که از نقاب خسته است ...
 
می ترسم از آن روی خودم ... که سگ نیست / اما بالا که بیاید 
 
به هیچ سکوتی قناعت نمی کند 
 
میترسم از کلید خانه ... که پشت در جا بگذارمش
 
و سر در بیاورم از چادری در پارک زیر برج میلاد ...
 
به شوق آدم ها خیره شوم که اصلا نگاهشان را از بادبادک ها برنمی دارند 
 
میترسم از چشم های پدر / که اگر گریه اش از سرم کم میشد ، 
 
آزادی را روی باتوم هم حک می کردم 
 
میترسم از تلفن همراهم / که زنگ میخورَد ... که هی خنده پیش فروش کنم .... 
 
که هی به دست بیایم ... 
 
که هی مشترک شوم / با اینکه از سلول هایم انفرادی ترم 
 
که هی در دسترس بمانم / بی آنکه داد بزنم :
 
من دستم به خود ِ خودم نمی رسد ، از بس که شما اشتیاقی به داشتنش ندارید 
 
میترسم از سرم / که بزند ... که بزند بر سرم .... 
 
که " دوستت دارم " هایم را غلاف کنم .... 
 
لال شوم ... شصت های همه دنیا را قرض کنم ...
 
در کنار جاده ای که دیگر به این حوالی نمی رسد / بالا بگیرمشان ...

 سواری خنده دار ترین ماشینی شوم که آرام می آید ... 
 
تا وقتی نشستم 
 
آنقدر در آهنگ های رمانتیکش غرق باشد که تا میتوانم در خود فرو بروم 
 
میترسم از تمام این روز ها / که شب ها رنگشان میکنم 
 
و جای فردا به / امروزم غالب می کنم 
 
میترسم از همین حرف ها / که از دستم در می روند ... 
 
و جای با خود گفتن / فریادشان بزنم 
 
میترسم از چمدان ها / که دستم برایشان بیشتر از دلم تنگ شده ... 
 
مـــــــــــی ترسم از اینهمه که هستم و به رویم نمی آورم ... 
 
از کرنومتری که تو به رویت نمی آوری / اما در من هی کم می شود 
 

بی کسی یعنی لای استخوان های من نمک بپاشی

و زخم هایم پشت سرت راه بیفتند و معتاد دست های شورَت شوند

دست هایی که شورند و / نمک ندارند

و جمجمه ام خانه ی موش های دست آموزت باشند

که از گوش دیوار های ذهنم برایت خبر می آورند

آغوشت برای بافتنی های مادر بزرگت

که نمی دانست عینکش را ریز بین کرده ام

تا به چشم هایش / کوچک بیایی

و برایت تنگ ببافد

آنقدر که خورشید ِ من در قوس سینه های تو کسوف کند

و من با تمامِ بی خانمان بودنم

به چهار خانه های پیرهنت حسادت کنم

که در شش دانگ تنت / رفت و آمد میکنند

بیا .... و به من دروغ بگو

چرچیل ترین حرف هایت را بیاور

من با خوش بینی ِ حافظ به دروغ هایت قسم میخورم

بیا ... با دست های خودم به من خیانت کن

میخواهم دست از پای تو دراز تر

از آغوشت برگردم

به شرطی که

تمام شیشه خالی ِ عطرهایت را برای من نگه داری ...

من بالا خانه ام را به موهای تو اجاره داده ام

آنقدر که تمام دود کش های / سرم دود میکند

وقتی که با چشم هایت آتش میسوزانی

و تمام پدر خوانده های شهر برایت بلند میشوند

حتی اگر دو پایشان را در مافیای دختران ِ دیگر از دست داده باشند

بیا .... این دنیا بی تو ارزش آمدن هم ندارد

میخواهم تمام نقاشی های چهار سالگیم از ژکوند ِ تو باشد

تو خوب میدانی من از گهواره تا گور گریه کرده ام تا خنده ی تو را ببینم

بیا با دست های خودم به این شعر ها خیانت کن

می خواهم آن را به نام ِ دیگری بخوانم

اگر قول بدهی یک قهوه از آن ِ من باشی ..........

 

 

 
چقدر غربت دارد
که در گلوی پنجره ها گیر کنی و
بغض بالا بیاوری روی شعرهایت
تب و لرز کنی از حضور کسی که دیگر نیست
رگ به رگ شوی میان چهار دیواری تنهایی ات
چقدر غربت دارد
که لخته شوی در فکر و خیال
بیست سوالی بازی کنی با چند SMS
یکی به دو کنی با تختخوابی که ارزش خواب ندارد
خاطرات را به فراموشی متهم کنی
آنقدر که دست و دلت به اتمام شبی غمگین برود..
می دانی
حقیقت انکار پذیر نیست
دیوانه هنوز هم همان دیوانه است
دیوانه یعنی
من هنوز هم
از در و دیوار حسادت بالا می روم
هنوز برای عشق، بدون خودآزاری زبان در می آورم
یعنی
هنوز هم دلتنگ تو ام
اما از توجیه پاهای تو بر نمی آیم
حالا که "رفتن" را چشم بسته می دانند..
 
گفتن ندارد اما
خودآزار که باشی، پنجره ات تنها بوی کرکره می دهد
آنقدر که به این یقین برسی
به درد هیچ رابطه ای نخواهی خورد..
 
 
هم آغوش ناخودآگاه خطبه عقدی
که تمام حقم را
به ناف عقده های مردی بست
که شبیه تمام لولو های کودکی ام
ترسناک است..
که
پشتش آنقدر گرم قانونی است
که سالاری را
از سر مساوات،
میان تمام مردان تقسیم می کند..

کبودی های تنم را بغل کنم
یا پایم را به حصار خانه الصاق،
فرقی نمی کند
وقتی همیشه
نطفه بغض های نیمه کاره ام خفه می شوند
و در انزوای خودم
کثیرالانتشار، لال می شوم
که جرات برهم زدن نظم عمومی عقده هایت را ندارم..
 
من زنم
هم خواب عقده تا بن دندان مسلحی
که همیشه تحقیری،
زیر نیم تحقیرش است
وقتی تفکرش حول کمر می چرخد و
مردانگی اش حوالی کمربند..
 
صدایت را هم که
به ترساندن من بالا نبری
همین که پایم را
از خیابان های شهر سانسور کنی..،
تنم بوی تجاوز به عنف می گیرد..
 
دردم می آید
که فقط در تختخواب به من اعتماد داری
و زندان خانگی ام را
به جرم فساد اجتماع توجیه می کنی..
 
می دانی..،
تجاوز شاخ و دم ندارد..
 
 
 

بگذار روز زن ارزانی مردانی باشد

که تقویم را هم مردانه نوشتند

وقتی جنسیت

حتی در تقویم هم

محور تمام تقسیم بندی ها شده است..

دموکراسی به همین آسانی از اعتبار می افتد

آنقدر که

پیش از آنکه آدم خطاب شوی،

هنوز زن حساب می شوی..

آن زمان که تناقض را به جان شخصیتت می اندازند

تا هویت ات را گم کنی

و حتی از پس تعریفش هم

بر نیایی.. "حقی" که

به جای حقدار، تنها به خورد تریبون ها می دهند..

تا

تمام حرف هایی که به گوشت آشنا، می رسد

تشابه اسمی داشته باشد

با حقوقی که از زنانگی ات، سلب کردند..

 

گوشت را بدهکار این حرف ها نکن

و زیر بار این تفکیک ها نرو

اینجا مردانگی ها آنقدر مدرن هستند

که خدا و جهان و تقویم و... حتی خود زن،

آری خود زن را هم مردانه تعریف می کنند..

بگذار روز زن، ارزانی مردانی باشد که..

می دانی..!

این نوشته هم از پسش بر نیامد

وقتی مردانه نوشتم و زنانه خواندی...

 

 

 
 
 
آنلاین که می شوی
انگشتانم به لُکنت می افتند..،
فشار واژه بر روی کیبورد می افتد
و نگاه خیره مانیتور،
مدام چراغ روشن تو را به خورد نگاهم می دهد..
 
آنلاین که می شوی
شبیه یک تکه یخ
در حوالی شک و تردید تایپ کردن و نکردن "سلامـ"ـی که
نمی دانم قرار است با کدام رویت جواب دهی
دستان گُر گرفته ام روی کیبورد عرق سرد می ریزد..
 
آنلاین که می شوی
حرف هایی که از بود و نبود تو آب میخورند
در گلوی تمام مسنجر ها گیر می کنند..،
و سر به ابتذال هیچ Enter ی فرو نمی آورند..
حرف هایی
که قول داده ام
یک روز از خجالت گفتن شان در بیایم..
 
آنلاین که می شوی..،
رویایی دور از دسترس می شوم..
در انتظار پیامی از تو
که می دانم غرورت، ضمانت Send نکردنش را کرده است..
 
آنلاین که می شوی
خود آزار می شوم..،
در فکر و خیالِ ارتباط احتمالی تو با هر چراغ روشنی در نِت..
 
آنلاین که می شوی..،
دست و بال انگشتانم بسته می شود..
انقدر که تمام کلیک ها،
حول حوش Sign Out پرسه می زنند..
 
 
 
ترامادول چیز خوبیست 
یادم میرود کجای جهان ایستاده ام که زمینش / آب از آب تکان نمیخورد
و تو جایی ایستاده ای که زمینت را از یخچال در آورده اند/ از بس که میلرزد ....
موج هایی که روی دست هم بلند میشوند / سمت تو 
تا تمام ورزشگاه های اروپا یک دقیقه سکوت کنند / اجاره ای ...
 
ترامادول چیز خوبیست 
یادم میرود خشم طبیعت را 
یادم میرود شماره آتش نشانی را .... که خودش آتش گرفته ...
آمبولانسی را که به رویش نمی آورد، مردمانش را یواشکی زیر میکند
پدری که بچه اش را جا گذاشته است/ میان رو در وایسی ِ زمین و زیرزمین 
مادری که روی یک پای ِ گریه،بی امان ایستاده است
و زیر بار ِ سکون، نمی رود ... از بس که کودکش تکان نمیخورد
و ... خدا
بی خیال ِ دسته گلی که به اقیانوس داده / قلیانش را میکشد تا 
آسمان شهر ما را مه بگیرد از بس که لطافت طبع داریم

خدا هم این روز ها ایمان دارد
ترامادول چیزخوبیست ... ا
 

دلتنگ که باشی

از لک لک ها یک دنده تر می شوی برای کوچ

بی وطنی می کشی

به اعتبار شناسنامه ها / که مُهر به مُهر

از ثبت احوالِ انزوایت جا مانده اند

مسافری که تمام عمر ، برای ییلاق / قشلاق

پی شانه باشد

به نی لبکش وابسته تر است

تا به گوسفند هایی که بی خوابی اش را چرتکه می زنند

دلتنگ که باشی / یلدا می شوی....

برای ستاره هایی که از نقاشی ات فراریند

کوه می کشی / با رشته های پنبه شده

از حرف هایی که به آسمان نمی رسند

بی مقصدی می کنی

با جاده های به فلسفه رسیده........

که فرقی نکند خورشید فردا

پشت کدام کوه را خالی کند

و صبح / آغوش کدام میش را / گرگ کند

حسابت را از ایل و آبادی جدا کرده ای

تا هر جای این بوم / چادر بزنی

سکوتت / آنقدر سقف نداشته باشد

که به وفاداری بی کسی ها

پای تمام زمین گیری هایت

بم شود !

 

 

 
آدمها چه موجوداتی دلگیری هستند
وقتی سوزنشان را نخ میکنی
تا برایت دروغ ببافند ...
چقدر میچسبد سیگارت را در گوشه ای بکشی
و هیچ کس با خنده های تو / به عقده هایش پی نبرد

از آدم ها دلگیرم
که خوب های خودشان را از بد ِ تو / مو شکافی میکنند
و بد هایشان را در جیب های لباس هایی
که دیگر از پوشیدنش خجالت میکشند / پنهان میکنند
از اینکه ژست یک کشیش را میگیرند وقتی هوای اعتراف داری
و درد هایت را که میشنوند
خیالشان راحت میشود هنوز میتوانند کمی خودشان را از تو / کشیش تر ببینند

از آدم ها دلگیرم
وقتی تمام دنیایشان اثبات کردن است
همین که گیرت بیاورند
تمام آنچه را که نمی توانند به خورد ِ خودشان دهند به تو اثبات می کنند
به کسی غیر از خود / برتری هایشان را آویزان کنند
تا از دور به کلکسیون افتخاراتشان نگاه کنند
و هر بار که ایمانشان را از دست دهند / آنقدر امین حسابت میکنند
که تو را گواه میگیرند
ایمانشان که پروار شد با طعنه میگویند :
این اعتماد به نفس را که از سر راه نیاورده ام

از آدم ها عجیب دلگیرم
از اینکه صفت هایشان را در ذهنشان آماده کرده اند
و منتظر مانده اند تا تکان بخوری و ببینند به کدام صفت مینشینی
و تو را هی توصیف کنند ... هی توصیف کنند ... هی توصیف کنند
خنده ات بگیرد که چقدر شبیه‌شان نیستی
دردشان بیاید ... و انتقامش را از تو بگیرند ...
تا دیگر به آنها این حس را ندهی که کسی وجود دارد که شبیه‌شان نیست

از آدم ها دلگیرم
که گرم میبوسند و دعوت میکنند
سرد دست میدهند و به چمدانت نگاه میکنند

دلت ....
دلت که از تمام دنیا گرفته باشد / تنها به درد بازگشت به زادگاهت میخوری
 
دلم گرفته است ... 
همین را هم میخوانند و باز خودشان
را آن مسافر آخر قصه حساب میکنند

 

دنیا را نگاه کن

خدا بی خیال دسته گلی که به آب داده

از قیامت کوتاه نمی آید..

شیطان گناه های ناکرده را هنوز رشوه می دهد

و فرشته ها

سنگ بهشتی را به سینه می زنند که

حوریه هایش در آب نمک خوابیده اند.. مبادا

کارهای نیک روی دست مان کپک بزنند..

 

دنیا را نگاه کن

خدا از سر لجبازی با شیطان

تا قیامت بر سر وعده بهشتی ایستاده است

که حوریه هایش از فرط یائسگی

نای خون گرم بودن ندارند..

 

کاش فرشته ها با خدا کنار می آمدند

به شیطان بگوید

این آدم وقتی گول زدن داشت

که حوریه ها هنوز یائسه نشده بودند..

 

 

 

افتادم از چشم هایت / به پاهایی که به هیچ التماسی بند نشد

 

در به در / شکستم مثل شیشه ای که سنگسار شد

می رفتم

با کوله باری از حرف پشتمان

 

و

چمدانی پر از اشک

بعد از تو

آغوش من تا همیشه خالی ماند

خالی مثل جای تو / در نیمه خالی لیوان مشروب

خالی مثل زیر ِ پای من / وقتی احساسم را دار میزدی

بعد از تو

مردی گوشه کافه ها افتاده

خمار مثل چشم هایت

درد / کشیده مثل پاهایت

بعد از تو

هر ساعتم قرص بود 

و هر ماهم بهمن 

هر سالم / سال ِ پلنگ های غم زده بود

اینک مردی شده ام که هر شب

دست های خالی اش را 

برای مهتاب تکان می دهد ...






:: موضوعات مرتبط: خیلی قشنگ بود خوشم اومد کپی ش کردم , ,
:: بازدید از این مطلب : 504
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 28 ارديبهشت 1392 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: